بخشی از پادکست:
هیچ فکر کردهاید که وجودتان شمع است و روزی که به دنیا آمدید یک کبریت به فتیله این شمع زدند و روشن شده! زندگی میکنید نفَس میکشید ادامه حیات و رشد و تعالی است، همهٔ آنها به خاطر همین شمع روشن است، هر چه هم جلوتر میرویم از وزن شمع، حد و اندازه و قد و قوارهاش کم میشود.
برای همین کسی که به پیری میرسد سنش کمتر از بچهای است که تازه به دنیا آمده چون اين، چیزی از شمعش نمانده ولی او شمعش تازه روشن شده است.
حالا چقدر در عمرتان، در محاسبات، در تأملات و در تفکراتتان به این موضوعِ شمع بودن فکر کردهاید که اصلاً برای چه شمع شدید؟ یعنی خلقت اولیه خاک بود، سوزشی نبود، آتش و سوختنی و گداختنی نبود بعد شمع شدیم که چه بشود، به کجا برسیم؟ وقتی که آخر این شمع آب شدن و تمام شدن است!
هر چه بیشتر به دست میآوریم لحظهٔ از دست دادنش سختتر است تا جایی که انسان ابرقدرت میشود بعد وقتی میخواهد قدرتش را از دست ندهد جنگ جهانی راه میاندازد، میبینی چقدر تراژدی دنیا اسفناک است!
میشود هیتلر، وقتی به اوج قدرت میرسد نگاه میکند میبیند همه چیز آماده است. آلمان نازی پیشرفتهترین کشور است همه چیز هم دارد، خب چرا کشورهای اطراف را نگیرد؟
ببین وقتی اوج میگیرد این میشود؛ شروع به کشورگشایی میکند، وسطش که میماند هر چه خبرهای تلخ میرسد، چون میدانید آن موقع هیتلر قبل از مرگش چه کشید وقتی شمارش معکوس آغاز شد؟ مرتب اخبار میرسید که در آنجا شکست خوردیم، در آنجا فرماندهان خیانت کردند، در اینجا مردم شورش کردند، در اینجا سرما نگذاشت حرکت کنیم، وقتی پیشرفت به مرز خودش رسید به حد اشاره شده از طرف خدا رسید بعد دیگر لحظات سختی است! خیلی! یعنی از دماغش در میآید!
ادامه را در قسمت بیست و دوم (22) بشنوید:
Podcast: Play in new window | Download
Subscribe: Apple Podcasts | RSS | More